حسین حسین ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

ادم برفی کوچولو

روز مره گی

سلام گل ناز قشنگم...خداروشکر خیلی بهتری البته منم نمیذارم زیاد tvنگاه کنی هر روزم دوتا لیوان اب هویج و یه لیوان شیر هویج بهت میدم میخوری پلک زدنتم خیلی بهتر شده البته دکتر گفت پلک زدنت واسه تلوزیونه همش سرت و با بازی مشغول میکنم که کارتن از یادت بره 5 شنبه بردمت خونه ی مامانی خودمم با خاله فاطی رفتم بازار افتضاح شلوغ بود فقط تونستیم پارچه بخریم مابقی موند واسه فردا سه شنبه شب عروسی داریم خاله فاطی آستیناش و زده بالا واسه منو خودش دوتا لباس اسپرتیه شیکه ژورنالی دوخته البته واسه خودش هنوز کامل نشده قراره من امروز برم مبینو نگه دارم تا کاملش کنه دیروز بعداز ظهرم همین کارو کردم تا لباس من اماده شد خلاصه دست خاله جون بی بلا خدا برام نگهش داره ظه...
7 بهمن 1391

خدا جونم...

سلام نازنینم...خوبی؟؟؟؟؟؟منم خوبم خدارو شکر ولی این روزا اصلا حال و حوصله ندارم به خاطر دوتا چشمات دوتا کوه رودوشم سنگینی میکنه...من فدای چشمای نازت...دکترا میگن چشمای نازت ضعیف شدن میگن ارثیه...نمیدونم چی بگم از عذاب وجدان دارم میمیرم نمیدونم مقصر منم یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟پارسال که واسه بینایی سنجی بردمت گفتن سالمه ولی اشتباه کرده بودن البته دکترا میگن من نمیدونم...خسته شدم...دلم پراز غمه...کاش به جای تو من چشمام ضعیف شده بود حالا باید ٦ ماه صبر کنیم بعد دوباره بریم واسه تعیین نمره که بهت Glass بدن خدا کنه تو این 6ماه شماره ی چشمت بیاد پایین...خدا جونم نعمتات و شکر...
3 بهمن 1391

روزهایی که گذشت...

تولد مامانی جون فروردین 90 هتل نجف تو خواب ناز بغداد حرم امام رضا جونم شمال امسال اینم آبجی کوچولوی نازت وادامه دارد... ...
26 دی 1391

عزیزم تولدت مبارک

سلام نازنینم خوبی؟؟؟؟؟؟تولدت مبارک بهترینم البته تولدت شب شهادت امام رضا علیه السلام بود وشب اخر ماه صفر واسه همینم تولدت وگذاشتیم همین هفته بگیریم چقدر زود چهار سال گذشت...وچه خوش گذشت با بودن در کنار تو...با تمام خوشی ها و ناخوشی ها...منظورم از ناخوشی ها شب تا صبح تب کردنات و پشت سر هم سرفه کردنات و بیدار شدنات بود که چقدر اذیت میشدی دلبرم...پسرکم دعا کن من و تو و بابایی سه تاییمون در کنار هم لحظات شاد و خوبی داشته باشیم مثل همیشه...دعا کن وجود من و بابایی واسه تو سالم باشه و وجود تو واسه من و بابایی همیشه و همیشه سالم باشه...وسه تاییمون زیر سایه ی پدر مادرامون و امام زمان عزیزمون سالم و شاد زندگی کنیم...الاهی که صد ساله شی نه صد و بیست سا...
26 دی 1391

بدون عنوان

      اقای من دیروزاومدم زیارتت کاشیه با صفای حرمت رو زیارت کردم بوییدم و بوسیدم و به سینه ام چسباندم وااااااااای که منبع ارامش بود چقدر لذت بخش بود یک لحظه حس کردم تو حرم باصفاتم وخودم و چسبوندم به ضریح... البته همینم برام غنیمت بود ممنونتم اقا جان که منو لایق دونستی...قربون میدان مشکت اقا جانم...یا باب الحوایج... ...
12 دی 1391

حفظیات گل پسرم

سلام عزیزم خوبی مادری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟راستی کتاب شعرایی که برات گرفته بودم و همش و حفظ کردی کتابا رو میذاری جلوت تا عکساشون و میبینی شروع میکنی شعراشون و میخونی من خودم یه دفعه برات خوندم دفعه ی دوم تو هم با من همخونی کردی و دفعه ی سوم خودت به تنهایی خوندی البته بقیه ی کتاباتم همینجوری حفظ کردی قرانم که برات میخونم دفعه ی اول خوب گوش میدی دفعه ی دوم همخونی میکنی دفعه ی بعد خودت میخونی الان سوره ی ناس و فلق و توحید و حمدو قدر و عصروکوثر و نصر ونصف قریش و نصف کافرون و نصف مسد و حفظی دعای فرج و حفظی چند فراز اول زیارت عاشورا رو حفظی وچندتا حدیث و ایه ی قران رو حفظ کردی...النظافة من الایمان و با ترجمه اش حفظی الصلاة عمودالدین و با ترجمه اش...الصلاة م...
11 دی 1391