دیشب...
سلام مامانی خوبی دیشب رفتیم خونه ی مامانی تاساعت 12 اونجا بودیم دایی طاها که اومد ما هم زنگیدیم به بابایی که بیاد دنبالمون بعد از خونه ی مامانی رفتیم بستنی خوردیم و رفتیم شهرک قدس و بلال خریدیم و رفتیم کوه خیلی شلوغ بود یکم موندیم و اومدیم خونه راستی شمال که بودیم برات دوتا جوجه و دوتا اردک خریدیم ولی سه تاشون مردن و یه دونه جوجه اردکت زنده موند اونو بردیمش خونه ی مامان جون منصوره تا اونجا بزرگ بشه مامان جون میگه با جوجه های مرغشون خیلی جور شده انگار مادرشونه تو هم یه کم براش دلتنگی میکنی ولی نه خیلی الانم میخواییم بریم بیرون بعدشم نماز بریم حرم و بقیه شم باخدا...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی