حسین حسین ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

ادم برفی کوچولو

دندون درد پسری

1392/7/20 1:54
نویسنده : مامانی
505 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل باغ زندگی...وای که اگه تو نبودی منم نبودم مامان فدای گل پسری...الاهی دورت بگردم اینروزا از دندون درد چی کشیدی بالاخره پنجشنبه شب بردیمت پیش دکتر نصیری نیا به قول خودت آقا دکتر مهربونه اقا دکتر دندونات و نگاه کرد و گفت بللللللله یکیش عصب کشی کودکان میخواد منم شدم اینجوریاسترسخلاصه تو هم از همه جا بیخبر و راحت برا خودت دراز کشیده بودی و اقای دکتر تو دهنت یه دونه پد بی حسی گذاشت و دوسه دقیقه بعدشم آمپول بی حسی برات زد و شماهم صدات درنیومد به قول آقادکتره روی مارو سفید کردی و خجالت زده مون فرمودی یه ده دقیقه ای بیرون نشستیم و اقای دکتر با کلی احترام اومد صدامون کرد و رفتیم تو  و با کلی به به و چه چه و تعریف و قربون صدقه رفتن دندونت و با مواد عالی درست کرد اقای دکتر به من میگفت پسرتون مثل باباش نامبر وانه سبزچه تعریفا زبانپس اگه من برم زیر دستش چی میگه نیشخندالبته قیافه ام این شکلی میشهگریهاقای دکترم اینجوریکلافه اونجا اینقدر استرس گرفته بودم همینجوری وایستاده بودم بالای سر دکتر و داشتم برات ایت الکرسی میخوندم  خلاصه نمیدونی اینا مارو کشتن از بس ازت تعریف کردن منم تند تند زیر لبم ماشاالله و... میخوندم که یه وقت خدای نکرده چشم نخوری بعداز دکترم رفتیم خرید کردیم و شام خریدیم و اومدیم خونه خداروشکر وقتی بی حسیتم رفت دیگه درد نداشتی وای نمیدونی چه بار سنگینی از رو دوشم برداشته شد خدایا شکرت که پسرم اینقدر عاقله به موقع شیطونیاش و میکنه به موقع هم واسه خودش مردی میشه فدات بشه مادر...البته  روایته شیطنت تو بچکی حاکیه از ازدیاد عقل تو بزرگسالی و من به تو افتخار میکنم که اینقدر شیطونی...راستی یکی از خصلتای خیلی خوبت مهربونیته که من بارها و بارها اینو تو وجودت دیدم بااینکه خیلی پرسروصدایی وهمینطور پسری چون معمولا پسرا خیلی تو این چیزا دقت ندارن شما خیلی دقت داری مثلا وقتی ظرفارو میشورم یا خونه رو جارو میزنم بعدش که میام یه ذره بشینم میگی مامان دراز بکش کمرت و بمالم اخه خسته شدی یا وقتی میبینی من یا بابایی جون جلو تلوزیون خوابمون برده سریع میری بالش و پتو از رو تختت برامون میاری صدامون میکنی سرمون و بزاریم رو بالش یا مثلا وقتی بابایی برات یه بسته نی شیر میخره تو طعم نسکافه اش و واسه من نگه میداری میگی مامان چون تو اینو دوس داری این مال تو با اینکه میدونم خودت عاشقشی یا مثلا بابایی میگه وقتی تورو میبره سوپرمارکت اولین چیزی که برمیداری نوشابه است و میگی بابا اینو واسه مامان میخری با اینکه خودتم خیلی دوس نداری وخییییییییییییلی چیزای دیگه مامان فدات شه نبض زندگیم....جمعه جلسه خونه ی مامانی بود منم رفتم تقریبا ساعت هفت شما اومدین دنبالم و رفتیم شهربازی هدهد کلی بازی کردیم تیراندازی و بولینگ و ماشین سواری و مچ انداختن و...خیلی خوش گذشت و از اونجا هم رفتیم طبقه های دیگه ی مجتمع سیرنگ و دور زدیم و بابایی هم به سلیقه ی خودش برام یه دستبند تایلندی ناز خرید البته همش سنگه مرسی شوشویی بعدشم به اصرار شما رفتیم پیتزا خوردیم که من اصلا دوست نداشتم وفقط نوشابه و سیب زمینی خوردم اخه قرار بود بریم رستوران گردون سیرنگ و شما گفتی من فقط پیتزا میخوام خلاصه بعداز اونجا هم رفتیم خونه ی خاله فاطی و فسنجونی که برات گذاشته بود کنار و ژله ی خورده شیشه ی خوشمزه رو بهمون دادو اومدیم خونه و خدارو شکر شماهم از خستگی زودی خوابت برد خدای مهربونم ممنونتم همسری فداکار دوست دارمبغلقلبماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان نفس طلایی
20 مهر 92 15:57
سلام عزیزم افرین به این گل پسر عسل ... می دونی چقدر حسین و دوست دارم؟ اصلا بهش نمی تونم فکر کنم که یه روز باید واسش چادر سر کنم ... ای جونم ... انشالله دامادیش... گفته باشم منم میام خواستگاری هاااا نگین این جاری از همه کوچیک تره نمی بریمش ...
الهی همیشه خوش باشین


عزیزمی جیگر ما هم دوست داریم...اختیار داری خانم دکتر مگه میشه شمارو نبریم خواستگاری جاری کوچیکه هستی ولی تاج سری
مامان ریحان جیگر
21 مهر 92 18:00
آفرین به این پسر قوی و شجاع


ممنون خاله جون