مهمونای دوست داشتنی
سلام گل نازم اومدم با یه عالمه تاخیر نمیدونم چرا چند وقته حس نوشتنم نمیاد الانم مجبوری اومدم اخه حیفه خاطراته این دوسه روزو برات به یادگار ثبت نکنم اره عزیزم مامان زرنگت یه هفته ای میشه خودشو کشته خونه رو مرتب و تمیز کرده واسه سه تا مهمون خیلی عزیز و دوست داشتنی که بعداز عروسیمون تو این ٩ سال دفعه ی اولی بود که میومدن خونمون عمه های بابایی جون که یکیشون از امریکا اومده بود که من واقعا عاشقشم بی نهایت ماهه ولی حیف که امریکا زندگی میکنه خلاصه چهارشنبه شب بود که با مامان جون و اقا جون رسیدن قم و اومدن خونه ی ریحانه اینا که خاله جون واسه شام زرشک پلو با مرغ و سوپ شیر عالی و دسر گذاشته بود شبم اونجا خوابیدن و ظهرشم اونجا بودن خاله جون خورشت بادمجون و میرزای عالی گذاشته بود واقعا دستش بی بلا شبم اومدن خونه ی ما منم سوپ و سالاد پاستا و سالاد الویه و دسر گذاشتم که خداروشکر بد نشده بود بعداز شام رفتن خونه ی دختر خالشون و شب اونجا موندن و امروز ناهارم اومدن خونه ی ما منم واسه ناهار شوید باقلا با گوشت و زرشک پلو با مرغ گذاشتم و بعداز ظهرم رفتن کلی هم بهمون کادو دادن دستشون درد نکنه کلی به تو و ریحانه خوش گذشت حسابی بهشون عادت کرده بودین موقع رفتن میگفتید بازم فردا بیایید از بس با محبت و مهربون بودن الانم شما رفتی خونه ی ریحانه جون و منم پای وبتم حوصله ام هم سر رفته دلم میخواد برم خونه ی مامانم دلم مامانم و میخواد