اینروزای ما
سلام گل پسر نازم...چقدر اینروزا سرمون شلوغ بود والبته هنوزم هست...بابایی که مشغول خوندن امتحانا که خداروشکر امروز اخریش بود و خلاص شد...وما هم همچنان منتظر زهرا جون که مثل اینکه خانوم حسابی ناز داره و زیر زبونی میخواد که بیادههههههههههه دختر عموهای عزیز منم که قراره فردا بیان و تا چند روز اول ماه رمضون بمونن و با مامانی جون برگردن و ١٠ روز مامانی جون اونجا بمونه...منم که حسابی مشغول تمیز کردن خونه و جمع کردن وسایلام و که قراره یه ماه بریم رشت و همچنان مشغول ورزش کردن راستی این یه هفته ی اخری و رایگان میرم ههههههههههه اخه من جلسه ای میرم و دوست خاله جون ثبت نامی بود دیگه اون نمیاد گفته من به جاش برم منم که از خدا خواسته ١٧ هزارتومنم ١٧ هزارتومنه هههههههههه دیروزم منو خاله فاطی و مامانی جون رفتیم فروشگاه و کلی خرید کردم البته تنها چیزی که تو خریدام نبود شکلاتای خوشمزه بوداخه همچنان تو ترکم و رژیم...بابایی میگه به خاطر اینکه ورزش کردنت به هم نخوره این یه ماهی که رشتیم اگه استخر جایی شبا باز بود برم ثبت نام کنم ولی من بعید میدونم...وای اینروزا اینقدر خسته ام که نگووووووووووووووووو...وای دلم یه بستنی خوشمزه میخواد...چیکار کنم خدایا...