عیدت مبارک
سلام نازی جون...عیدت خیلی خیلی مبارک...وای چقدر اینروزا همه ی خیابونا خوشگل و چراغونی هستن دیشب رفتیم ایستگاه صلواتی چقدر شربت خوردیم از پایین کوچمون شروع کردیم تا زنبیل اباد و بلوار امین و دور شهر و سالاریه و شهرک قدس وسطاش دیگه از هر سه تا ایستگاه یکیش و برمیداشتیم بعضی جاها هم بستنی و کیک و اش میدادن وای چقدر باصفا بود اسفند دود کرده بودن مولودی گذاشته بودن همه ی ماشینا بوق بوق کنان میرفتن خلاصه همه واسه میلاد اقامون دلبرمون سرورمون فریاد شادی سر میدادن...بابایی جونی که افطار کرد تقریبا ساعت ده رفتیم بیرون تا ساعت دوازده بعدشم اومدیم خونه و تاصبح بیدار بودیم یه عالمه هم اعمال داشت البته سعادت نداشتیم همه اشو انجام بدیم شما خوابیدی و منو مامانی و بابایی بیدار بودیم...راستی دیروز با خاله جون و دوستش رفتم باشگاه ایروبیک البته خاله جون ده روزه که میره منم چون مشهد بودم نتونستم برم خلاصه دیروز استارتش و زدم و ر فتم البته دو هفته بیشتر نمی تونم برم ماه رمضون تعطیل میشه ولی خیلی با شور و هیجانه دوست خاله جون میگفت انگار دوش گرفتی تمام لباسم خیس شده بود همینم غنیمته امروزم که تعطیله دوباره از فردا باید برم ببینم میتونم یک گرم کم کنمخاله فاطی گفته حق نداری از نون و ماست و نون پنیر پا فراتر بزاری وگرنه نمیذارم بیایی باشگاه و هیچی برات لباس نمیدوزمراستی یه عالمه عکس دارم ولی حالشو ندارم که بزارم حالا شاید در اینده ای نه چندان دور بزارم دوست دارم ناناز من پروانه کوچولوی خونمون