حسین حسین ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

ادم برفی کوچولو

مامانی داره برمیگرده...

1392/3/17 14:13
نویسنده : مامانی
163 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلم...عیدت مبارک امروز ٢٧ رجب روزیه که پیامبر مهربونمون حضرت محمد ص به پیامبری بگزیده شد که خودم داستانش و برات تعریف میکنم نازنینم...خداروشکر دیگه مامانی جون داره میاد امشب پرواز دارن ولی نمیدونم ساعت چند؟احتمالا برسن فرودگاه امام بهمون زنگ بزنن... قراره خودشون از فرودگاه تا قم باهمون اتوبوسی که رفتن برگردن...پریشب مامانی جون از نجف زنگید و گفت که حال همشون خوبه و دعاگوی همه هستیم...ما هم بعداز زنگ مامانی باخاله فاطی رفتیم خونه ی مامانی دایی طاها هم اومد پیشمون شما بچه هارو خوابوندیم خودمون تا ٨ صبح بیدار بودیم خاله جونم برامون یه کرم کارامل عالی درست کرد که خیلی چسبید بعدشم دایی امیراینا واسه ناهار اومدن پیشمون و واسه شب هممون و دعوت کردن خونشون ما هم تاشب خونه ی مامانی موندیم و بعد بابایی اومد دنبالمون و رفتیم خونه ی دایی امیر بعدشم اومدیم خونمون و خوابیدیم امروزم میخواییم بریم خونه ی مامانی تا شب اونجاییم و بعدش میریم ترمینال دنبالشون انشاالله...دیروز که خونه ی مامانی بودیم به تو و سجاد گفتم مامانی جون فرداشب میاد شما دوتا هم یه هورای خیییییلی بلند کشیدین و گفتین اخ جون مامانی داره میاد قربونتون برم که اینقدر نازو مهربونی...راستی اینو یادم رفته بود که تو پستای قبلی بنویسم اونروزی که مامانی رفت وقتی اومدیم خونه تو نشستی به نقاشی کشیدن و اووردی به من نشون دادی و توضیح دادی که این مامانیه تو اشپز خونه داره ظرفارو میشوره اینم منو سجادیم که تو گلدونای مامانی داریم گل میکاریم اینم درشونه و...خدایا اینقدر ناز کشیده بودی  و ناز تعریف کردی که دلم حسابی برا مامانم تنگ شد و گریه کردم دوروز بعدش که رفتم خونه ی خاله فاطی یه دونه ورقه روی زمین افتاده بود که مبین یه تیکش و داشت پاره میکرد خاله جونم به من گفت از دستش بگیرم بعدش گفت این نقاشی سجاد که اونروزی که مامان رفت کشید و گفت این مامانیه که تو اشپز خونه است و...خدایا چقدر این بچه ها پاکن...به پاکیه دل اینا به ما نگاه کن...خداجونم دنیا دنیا دنیا شکرت...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان نفس طلایی
17 خرداد 92 23:19
عزیزم پیشاپیش چشمت روشن ... انشالله به سلامتی و دل خوش


ممنون عزیزم...