حسین حسین ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

ادم برفی کوچولو

بالاخره رفتن و ما...

1391/4/13 17:18
نویسنده : مامانی
151 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر نازم خوبی عزیزم دایی امیر و کوثر جون دیروز ساعت ده و نیم صبح رفتن ترمینال تا سوار اتوبوسا بشن برن تهران ساعت 5 بعد از ظهرم پرواز داشتن از شب قبلش من و تو رفتیم خونه ی مامانی تا یه خورده بیشتر پیش دایی امیر باشیم طفلی یه عالمه کار ریخته بود رو سرش من و مامانی ساکش و بستیم و خودشم بقیه ی کاراش و کرد البته خاله فاطمه هم اونجا بود تا ساعت 10 خونه ی مامانی بودیم دایی امیر خونه ی کوثر جون شام دعوت بود اون که رفت ما هم بقیه ی کارا رو کردیم و نشستیم دلمون خیلی گرفته بود یه دفه ای دایی طاها و مریم جون اومدن بالا اسرار  پشت اسرار که مارو ببرن خونه ی خودشون ماهم بالاخره قبول کردیم من و مامانی و خاله فاطمه رفتیم پایین نشستیم یه خورده حرف زدیم عکساشون و دیدیم مریم جون میخواست عکسایی که روز پاگشایی خونه ی ما از سفره انداخته بود و بریزه برام رو سی دی ولی نشد دیگه یه سری عکس جدید داشتن اونا رو دیدیم و فیلم نگاه کردیم و نماز خوندیم و یه خورده خوابیدیمو بعد بیدار شدیم امیر اینا رو بردیم ترمینال همه اومده بودن موقع خدا حافظی که شده بود هممون کلی گریه کردیم اصلا نمیتونستیم جلوی خودمون و بگیریم خلاصه با هزار زور و زحمت اونا سوار اتوبوسشون شدن و رفتن ما هم بر گشتیم خونه بعد از یکی دوساعت دایی امیر زنگید و گفت پروازمون 2 ساعت تاخیر داره ساعت 7 حرکت میکنیم همینم شد تقریبا ساعت ده و نیم شب بود که مازنگیدیم به امیر البته به اون سیم کارتی که مال دایی مهدی بود سیم کارت عربی داده بود به دایی امیر تازه رسیده بودن باهاشون صحبت کردیم و دوباره التماس دعا و گریه و خداحافظی فکر کنم کارمون تو این 12 روزه همین باشه بعدشم شب بابایی اومد دنبالمون رفتیم پیتزا و بستنی خوردیمو اومدیم خونه فردا هم مامانی اش پشت پاداره باید بریم اونجا نمیدونم به کارام کی برسم جمعه هم میخواییم بریم مشهد تا بیست و چهارم که عروسیه دایی امیره امروزم با بابایی رفتیم کارای اجازه نامه و پاسمون و درست کردیم فردا صبحم باید بریم برا عکسا وای پس ارایشگاهم چی میشه اصلا نمیخوام به هیچی فکر کنم قاطی میکنم راستی بیست و چهارم تولد دایی امیره با خاله و دایی برنامه ریختیم وقتی برگشتن یه تولد مفصل براش بگیریم فرداشم عروسیش باشه خدایا شکرت ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان ريحان جيگر
13 تیر 91 20:58
جاشون خالي نباشه ، ايشالا هميشه به سفرهاي زيارتي
مامان نفس طلایی
19 تیر 91 13:11
سلام عزیزم زیارتت قبول ... خدا رو شکر که به سلامتی رفتن و خودتون هم الان یه جای خوبید انشالله که همه ی کارا عالی پیش میره و کلی خوش میگذره بوس