خرید بازار
سلام نانازی خوفی منم خوبم ولی یه خورده خسته ام اخه دیروز که چشمامون و از خواب باز کردیم راهیه بازار شدیم تا ١١ شب دیگه نه چشمام باز میشد نه پاهام توان راه رفتن داشت خیلی خسته شدیم ولی بالاخره خریدای عروس و دوماد تموم شد فردا هم جهاز چینیه ما که باید از صبح بریم بقیه ی فامیلا هم بعد از ظهر میان من و خاله فاطی بعد از کلی فکر کردن خلاصه چند تا مدل یافتیم تا خریدای عروس و دوماد و بچینیم که با مریم جون و دایی طاها فرق کنه اخه وسایلشون مار ک دارن حیفه که ساده چیده بشه خلاصه شب که بر گشتیم خونه بابایی از گشنگی میخواست من و تو رو بخوره که با خستگیه فراوون راه افتادیم رفتیم فست فود شاورما که تا حالا نرفته بودیم دکوراسیون جالبی داشت ولی غذاش خیلی تعریف نداشت از اونجا هم رفتیم بستنی خوردیم و بعدشم رفتیم ابشار و بعدشم اومدیم خونه که من و تو بی چون و چرا خوابمون برد بابای بلا هم حوصلش سر رفته بود و منو بخاطر ثبت نام استخر پنج دفعه بیدارم کرد هر دفه که بیدار میشدم میگفت برات بلیط بگیرم منم یه دفه میگفتم اره یه دفه هم میگفتم نه بعد بابایی میگفت اگه بری استخر از جهاز چینی میفتی ها بعد منم میگفتم عیب نداره فردا میرم بعد بابایی هم کلی به من میخندید البته اینا رو خود بابایی تعریف میکرد منکه اصلا یادم نمیاد حالا بزار منم براش حسابی دارم همین دیگه فردا هم خبرای جهاز چینیو برات میارم که چقدر با خونواده ی عروس دعوا و کتک کاری کردیم به خاطر چیدن جهازدوست دارم گلکم