حسین حسین ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

ادم برفی کوچولو

خاطرات پسملی

1392/2/23 12:43
نویسنده : مامانی
144 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازی خوبیییییییییییی؟ما هم خوبیم شکر...دیروز صبح با هم رفتیم مدرسه ی سجاد جلسه بود خاله فاطی به خاطر مبین نمی تونست بیاد به جاش من رفتم جلسه درمورد جشن اخر سال و یه سری نظر سنجی بود و فعالیت های تابستونیشون بود تو که حسابی ذوق کرده بودی بچه هارو میدیدی اخرشم رفتیم تو کلاس سجاد و با هم دیگه کلی عکس گرفتیم شاید تا یکی دوروز دیگه عکساتونو براتون بزارم تو راهروی مدرسه یه بنر زده بودن ستارگان درخشان مدرسه شون بود کسایی که جزو تیزهوشان شده بودن از سالهای قبل یکیشونم عمو حسین سجاد بود ازونم عکس گرفتم تا بعدا تووبلاگ سجاد بزارم خلاصه یه ذره تو حیاط با هم بازی کردین و بعدش بابایی اومد دنبالمون و سجاد و رسوندیم خونه خودمونم اومدیم خونه...راستی با تاخیر فرارسیدن ماه رجب و میلاد امام باقر علیه السلام مبارک...خدارحمت کنه بابای عزیزمو ماه رجب که میومد انگار دنیارو بهش میدادن یه انرژی مضاعفی پیدا میکرد بدون وقفه این سه ماه عزیز و رجب و شعبان و رمضان و روزه میگرفت و شب زنده داری میکرد آخرشم روز ١٧ شعبان بازبون روزه پرکشید و رفت پیش خدای خودش...پدر عزیزم دست مارو هم بگیر پیشاپیش روزتم مبارک فدای مهربونیات...دیروز بابایی روزه بود منم یه افطاری عالی براش درست کردم کوکو سیب زمینی و پیراشکی و فرنی و سوپ شیر...خلاصه بابایی کلی ذوق کرده بود مخصوصا واسه پیراشکی...شبم رفتیم بیرون یه دور زدیم و بابایی واسه منو خودشم مسواک خرید و اخه یه بلایی سر مسواکامون اومده بود بعدشم اومدیم خونه لالا...شاید اخر هفته با دایی امیر بریم گلاب گیری اخه بنده خدا یکی دو هفته است میگه بیایید بریم ولی هنوز جور نشده که بریم ولی احتمالا دیگه این هفته بریم اگه این هفته بریم شما دفعه ی سومته که میری گلاب گیری...بعداز ظهرم باید برات نوبت بگیرم پیش دکتر نقیبی واسه چشمات...دعا کن مادری دعا...دایی طاها شعر من بچه شیعه هستم و رو مبایل بابایی بلوتوث کرده واسه تو تا حفظش کنی تو هم عاشقش شدی نصفش و حفظ کردی همراه با شعر خوندنتم سینه میزنی مامان فدات بشه که اینقدر نازی راستی یه هفته پیش پیشونی بندت از کنارش پاره شده بود تو هم رفتی برا خودت نخ و سوزن بر داشتی و خودت یه چشمت و بستی و با اون یکی سوزن و نخ کردی وای اینقدر قیافت با مزه شده بود که نگو بعدش شروع کردی به دوختن خیلی هم تمیز دوختی برای اولین بار بود که چیزی میدوختی بعدش به من نشون دادی منم حسابی چلوندمت دورت بگردم عزیزترینم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

پویا تم
23 اردیبهشت 92 13:10
سلام دوست عزیز برای طراحی تم تولد و جشن دندونی و تقویم برای کوچولوهای نازتون در خدمتیم از طرح های ما دیدن فرمایید به ازای هر تم یک تقویم 12 ماهه با 5 عکس کودکتون هدیه بگیرید برای گیف تولد منتظرتونیم با نظر گذاشتن در وبلاگ آدرس وبلاگتون رو هم بگذارید http://pooyasm.blogfa.com
بابای ملیسا
23 اردیبهشت 92 13:59
با سلام . وبلاگ ملیسا جان با موضوع یه تیکه بهشت روی زمین به نام شیرخوارگاه آمنه به روز شد . خوشحال میشیم مراجعه کنید و با نظرات زیباتون ما رو دلشاد کنید . منتظر شما هستیم .
انسیه
24 اردیبهشت 92 13:37
خدا رحمت کنه عمو جونو.مطمین باش عزیزم که دعای اون پشت راهتون بوده و هست.انشاا... خدا به ههمه توفیق انجام اعمال این ماهها رو بده.التماس دعا


انشاالله...منم خیلی التماس دعا دارم...
انسیه
24 اردیبهشت 92 13:42
قربون عسلکام،سجادجون و حسین جون و مبین جون.دلم یه ذره شده.دلمون که تنگ میشه عکسا و فیلمای بچه ها رو میبینیم و یاد خاطرات قشنگ میکنیم.عزیزم بیزحمت عکسی هم از وایستادن مبین واسم بذار.دوسسسسسست دارم یه عالمممممممممممه


فدات عزیزم...ماهم کلی دلتنگتونیم...حتما... چندتا عکس جدید از سه تاییشون دارم یا ایمیل میکنم برات یا تو وبلاگشون میذارم...
آمنه
24 اردیبهشت 92 13:48
روح عموی مهربونم شاد.قربون این شیرین کاریهای حسین جون.عزیزم عوض من حسین و سجاد و مبینو ببوس.


فدات عزیزم حتما...راستی بابت ساک و وسایلی که برامون خریدین یه دنیا ممنون از عمو جیگرم یه عالمه تشکر و عذر خواهی کن و از طرف من یه عالمه بوسش کن...
آمنه
25 اردیبهشت 92 12:36
قربونت برم.خواهش میکنم عزیزم.بابا هم خیلی سلام دارن و


فداش...
مامان ریحان جیگر
2 خرداد 92 14:01
عید شما مبارک التماس دعا