حسین حسین ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

ادم برفی کوچولو

یه حادثه ی تلخ و...

1392/2/1 2:47
نویسنده : مامانی
111 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل نازم...بمیرم دیروز چه روز بدی بود برات البته برا هممون سر ظهر داشتی تاب بازی میکردی یه دفعه ای تاب چپه شد باصورت اومدی روزمین تمام بینی و لب و دندونت پر از خون شد بینی و لبات که الان حسابی ورم کرده کلی گریه کردی بمیرم الاهی که اینقدر درد کشیدی خدارو شکر که بینی و دندونات نشکسته فقط ضربه دیده و کبود و کوفتگی...سریع برات صدقه گذاشتیم البته بابایی جون صبح به صبح که بلند میشه صدقه میزاره کنار ولی میگن بعداز یه اتفاق سریع یه صدقه نیت کنید و بزارید کنار...ناهارمونم حسابی سرد شده بود از دهن افتاد یه پلو سبزی توپ گذاشته بودم سوپ درست کرده بودم ژله دورنگ که عاشقشی درست کرده بودم بردمت سر میز که اروم بشی تا چشمت به غذاها افتاد جیغت بیشتر رفت بالا خلاصه بعد از کلی استرس و نگرانی یه کوچولو غذا خوردیم و لباسامونو پوشیدیم رفتیم بیرون یه دور زدیم و خاله فاطی زنگید و گفت بیایید بریم فضای سبز مجتمعمون ما هم از خدا خواسته بابایی مارو برد اونجا ٥ دقیقه بعدشم خاله فاطی و سجاد اومدن پایین سجاد اسکوتر و دوچرخه و اسکیت و توپش و اوورده بود خاله جونم یه عصرونه ی خوشمزه برامون اوورده بود اسنک و چایی و کیک و میوه و شکلات حسابی بهمون خوش گذشت و از دلمون دراومد مخصوصا تو جیگر مامان یه عالمه بازی کردی تا اذان مغرب اونجا بودیم و بعد بابایی زنگید و گفت با دایی امیر جایی قرار دارم تو هم اونجا بمون تا بعدا بیام دنبالت ماهم کلی ذوق کردیم رفتیم بالا خونه ی خاله جون تا ساعت ١١ بعدشم با بابایی جون اومدیم خونه ولی هنوز یه ذره صورتت ورم داره ایشالا زودی خوب شی گل نازم دوست دارم عزیزم میبوسمتقلبماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان نفس طلایی
31 فروردین 92 19:16
ای جان دلم ... بلا دور باشه ازت نازم ... همیشه خوش باشی خواهری ... خیلی دعام کن محتاجم
مامان ریحان جیگر
3 اردیبهشت 92 7:35
الاهی بمیرم،بازم خداروشکر که به خیر گذشت