پاره ای از خاطرات انباشته
سلام نازنینم...خوبی؟خوشی؟سلامتی؟خداروشکر...یه عالمه خاطرات نگفته دارم و یه عالمه حال نداشته...این چند وقته مامانی حسابی تنبل شده...از اخرین روزهایی که گذشت میگم... ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها رفتیم تهران خونه ی مامان جون صوری البته خودشون نبودن شبا با خاله سیمین و عمو معین میرفتیم هییت روزا هم تو خونه بودیم جمعه ناهار خاله سیمین و عمو معین مارو دعوت کرده بودن خونشون حسابی زحمت کشیده بودن دستشون درد نکنه...تا بعداز ظهر اونجابودیم و بعدش رفتیم خونه ی عمو مجتبی و خاله جون مریم و حسابی بهشون زحمت دادیم تقریبا یه ساعت نشستیم بعدش رفتیم بستنی مهمون عمو معین و خاله سیمین که جای همه سبز خیییییییییلی چسبید...تا یکشنبه شب تهران بودیم و بعد راه افتادیم اومدیم خونمون تقریبا ساعت ١٢ رسیدیم خونمون و خوابیدیم فرداش رفتیم حرم و یه دل سیر زیارت کردیم بعدشم رفتیم یه کم خرید کردیم و اومدیم خونه دیروزم از ظهر رفتیم خونه ی مامانی جون تا اخر شب بعدش بابایی جون اومد دنبالمون اومدیم خونه فرشامونم همشو دادیم قالی شویی منم افتادم به جون خونه فعلا همین ناناز مامان...