حسین حسین ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

ادم برفی کوچولو

پاره ای از خاطرات انباشته

1392/1/28 4:38
نویسنده : مامانی
198 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازنینم...خوبی؟خوشی؟سلامتی؟خداروشکر...یه عالمه خاطرات نگفته دارم و یه عالمه حال نداشته...این چند وقته مامانی حسابی تنبل شده...از اخرین روزهایی که گذشت میگم... ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها رفتیم تهران خونه ی مامان جون صوری البته خودشون نبودن شبا با خاله سیمین و عمو معین میرفتیم هییت روزا هم تو خونه بودیم جمعه ناهار خاله سیمین و عمو معین مارو دعوت کرده بودن خونشون حسابی زحمت کشیده بودن دستشون درد نکنه...تا بعداز ظهر اونجابودیم و بعدش رفتیم خونه ی عمو مجتبی و خاله جون مریم و حسابی بهشون زحمت دادیم تقریبا یه ساعت نشستیم بعدش رفتیم بستنی مهمون عمو معین و خاله سیمین که جای همه سبز خیییییییییلی چسبید...تا یکشنبه شب تهران بودیم و بعد راه افتادیم اومدیم خونمون تقریبا ساعت ١٢ رسیدیم خونمون و خوابیدیم فرداش رفتیم حرم و یه دل سیر زیارت کردیم بعدشم رفتیم یه کم خرید کردیم و اومدیم خونه دیروزم از ظهر رفتیم خونه ی مامانی جون تا اخر شب بعدش بابایی جون اومد دنبالمون اومدیم خونه فرشامونم همشو دادیم قالی شویی منم افتادم به جون خونه فعلا همین ناناز مامان...قلبماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان نفس طلایی
30 فروردین 92 13:10
خیلی کار خوبی کردی امدی .. گرچه که ما اصلا خوب مهمون داری نکردیم اما خدا رو شکر که مهمونای گلی مثل شما داشتیم ... بازم بیاین پیشمون