حسین حسین ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

ادم برفی کوچولو

یه مامان تنها...یه جوجوی خوابیده...

سلام نازی جون...عسل جون...جیگر جون...خوبی مادری؟؟؟؟؟؟منو تو الان تنهاییما بابایی رفته تهران شما که الان خوابی و منم پای نت البته برات ناهار گذاشتما یه لوبیا پلوی توپ و تپل که عاشقشی چهار شنبه شب ما و خاله فاطی قرار گذاشتیم بریم خونه ی مامانی بخوابیم البته تا صبح بیدار بودیم... ما که رفتیم خونه ی مامانی خاله فاطی سجاد و مبین و خوابونده بود ساعت ٩ شب وشما هم طبق معمول شب زنده دار...ظهرشم بابایی از امتحان اومد و هممون ناهار اونجا بودیم ...غروبم اومدیم خونه بابایی مارو گذاشت و خودش رفت ارایشگاه بعدشم زنگید که اماده شیم بریم رنگین کمون... رفتیم و کلی بازی کردی و بعدشم شام رفتیم البیک بعد از سفارش١٠ دقیقه وایستادیم تا جا گیرمون اومد... وقتی برگشتی...
8 دی 1391

شرح حالم...

سلام عزیزم خوبی مادری...هوا که حسابی سرد شده...امشب،فرداست که یه برف تپل بیاد یه قهوه ی دبش دم کردم که بریم بالای کوه بخوریم... فردا ظهرم قراره منو خودت دوتایی بریم حرم... عکسای ادامه ی مطلبم شرح احوال منه از امشب تا روزیکه برف بیاد دوست دارم موش موشی ...
26 آذر 1391

حوصله ندارم

سلام نازنینم خوبی عسلم الان که دارم برات مینویسم شما پیشم نیستی رفتی خونه ی مامانی منم دلم حسابی برات تنگیده اصلا حال و حوصله ندارم همینجوری اومدم وبت... خیلی دوست دارم گل نازم شیطونک من
23 آذر 1391

مریض کوچولو

سلام نازنینم الاهی مامان فدات بشه که یه کوچولو سرما خوردی تقصیر من و بابایی جونه اخه ما دوتاییمون سرما خوردیم تو هم از ما گرفتی درد و بلات به جونم ناز دونه ی من منکه این دوسه روزه با این حالم افتادم به جون خونه حسابی مرتب و تمیزش کردم ولی از اون ور دیگه جونم دراومد ولی عوضش کیف کردم دیشب با بابایی جون حسابی رفتیم خیابون گردی بعدشم رفتیم مرتضوی شوید باقلای مخصوص منو خوردیمو بعدشم رفتیم یکم خرید کردیم و اومدیم خونه امروزم با خاله فاطی قرار بازار دارم خدا کنه چیزی که ذهنمه پیداش کنم دوست دارم مامانی گل نازم عشقم وجودم دلبرم ...
18 آذر 1391

نفسمی...

تو مرا میفهمی...من تورا میخوانم...وهمین ساده ترین قصه ی یک انسان است....تو مرا میخوانی...من تو را نابترین شعر زمان میدانم...وتو هم میدانی تا ابد در دل من میمانی میمیرم برات همه ی هستی من ...
18 آذر 1391