حسین حسین ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

ادم برفی کوچولو

اینم عکسای وروجک من

  وروجک زبونت و بکن تو       خوش به حالت مامان جون اقا جون عجب دوچرخه ای برات خریدن     اینم سه چرخه عمو اکبر دستش درد نکنه     اینجا رنگین کمونه عشق تو   اینم ریحان جیگر تو       ...
5 مهر 1390

اولین سلام

سلام عشق مامان و بابا این اولین مطلبیه که اینجا برات مینویسم الان ساعت ٨صبحه و تو با بابایی جون رفتی نون بخری انشاا...همیشه سحرخیز باشی خیییییییییییییییییلللللللللللللی دوست دارم ...
5 مهر 1390

فرشته های رو زمین

سلام گنجشکک اشی مشی خوبی نازدار مامان منم خوبم خیلی خوبم میدونی امروز میخوام راجع به چی برات بنویسم از ماه رمضون امسال که چقدر بهمون خوش گذشت بهترین ماه رمضون عمرم بود چون هم پیش بابایی جون بودیم هم پیش دو تا فرشته رو زمین بودیم انسی جون و امنه جون دختر عمو های عزیزم که خیلی دوستشون دارم انسی جون مهندس کامپیوتر امنه جونم فیزیک هسته ای میخونه این دوتا فرشته خیلی برامون زحمت کشیدن عمو جون و منیر جون و عمو اکبر و که دیگه نگو.... خلاصه کلی بهمون خوش گذشت داشتم در مورد این دوتا فرشته میگفتم انسی جون طفلک با دهن روزه همش توی اشپزخونه هر چی که ما هوس میکردیم برامون درست میکرد امنه جونم ظرفا رو می شست شب تا صبح بیدار میموندیم کلی با هم صحبت و درد دل...
2 مهر 1390

ارزوی شیرین

سلام سلام صدتا سلام نمکدون من خوبی چطو مطوری بازم تو خوابی و من بای لب تاب دلم برات یه ذره شده اخه تو اینقدر شیطون بلایی که وقتی بیداری خدا خدا میکنم زودتر بخوابی تا من به کارام برسم وقتی هم که میخوابی دلم برای زبون ریختنات تنگ میشه از دست تو من چیکار کنم گوگولی من دلبند مامان خیلی دوست دارم برات یه دنیا ارزو دارم ارزوهای خیلی شیرین اخه تو یکی یدونه من و بابایی جونی یادش بخیر اون روزا قبل از اینکه تو وجود داشته باشی یعنی توی بهشت بودی منو بابایی جون کلی در باره تو باهم صحبت میکردیم درمورد دختر و بسر بودنت در مورد اسمت چهره ات که شبیه کدوممون میشه خلاصه عزیزکم یه عالمه ارزو برات داشتیم وداریم خیلی دوست دارم نقل و نباتم راستی امروز خیییییییییی...
2 مهر 1390

خواب ناز

سلام نی نی ناز من خوبی قربونت برم منم خوبم دیدم خوابی از فرصت استفاده کردم اومدم برات بنویسم اخه اگه بیدار باشی نمیذاری من پای لب تاب بشینم همش میگی برو کنار میخوام سی دی ببینم مامانی جونم خیلی دوست دارم فرشته کوچولوی مامان دیگه کم کم باید پاشی میخوایم بریم بقیع پیش بابای مهربون من که میشه اقاجون تو تا براش قران بخونیم بمیرم براش که تو رو ندید و رفت امسال پنجمین سالیه که بابای عزیزم پیشمون نیست اره عزیزم از خواب نازت زودتر پاشو که بریم اخه بابا جونم چشم انتظاره عاشقتم فندق مامان ...
1 مهر 1390