خدا جونم دوست دارم
سلام عزیزم میلاد امام سجاد مبارک خوبی نفس مامان دیروز دوباره رفتم خیاطی اقاهه گفت بیست و یکم حاضره دعا کن خوب در بیاد مامانی اخه نا سلامتی خوار شو شویم دیگهبعد از ظهرم بابایی امتحان داشت خداروشکر این یکی هم خیلی خوب داد بعدشم اومد دنبالمون بریم کفش بخریم تو که خواب بودی عقب ماشین خوابوندمت و بابایی هم یه جا پارک کرد گفتش اگه نی نی بیدار شد ما هم میایم اگه نه که خودت بخر و بیا چشمت روز بد نبینه مامانی پاساژ و زیر و رو کردم دریغ از دو جفت کفش ناقابل نه برا لباسم گیر اومد نه برا بیرونم دست از پا دراز تر اومدم بیرون بابایی هم گفت اشکال نداره میریم از جای دیگه میخریم منم گفتم جای دیگه هم همینه بابایی گفت اینقدر میگردیم تا پیدا کنیم منم گفتم الان دیگه حوصله ندارم فوقش میریم از مشهد میخریم بابایی هم گفتش باشه هر چی تو بگی بعدش اومدیم خونه و نماز خوندیم و یه کم کارامون و کردیم و برا شام رفتیم بیرون ولی یه کم دیر رفتیم ولی باز بود همه جا شام رفتیم البرز و بعدشم رفتیم بستنی و یخ در بهشت بعدشم رفتیم ابشار فلکه ی مفید خیلی خوشگل بود اونجا دایی امیر و کوثر جونم دیدیم تو ماشین نشسته بودن و داشتن پیتزا میخوردن ما هم باهاشون بای بای کردیم و اومدیم خونه شب خیلی خوبی بود عزیزم خیلی بهمون خوش گذشت خدا جونم ممنونتم بابت همه ی نعمتات محسن جونم ممنوتم بابت همه ی مهربونیات خیلی دوست دارم عزیزم عاشقتم