خاطرات 3 روز تعطیلی...
سلام عسلم خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عید غدیر هم با چند روز تاخیر مبارک ناز دلم این چند روزه حسابی سرمون شلوغ بود وبه شما هم کلللللللللی خوش گذشته جمعه شب رفتیم عروسیه پسر داییه من خیلی با حال بود البته شما طرف اقایون بودی و بابایی حسابی ازت تعریف کرد که خیلی پسر گلی بودی الحمدلله... بعد از عروسی اومدیم خونه ی مامانی خوابیدیم و صبح بابایی با دایی طاها رفتن دعای ندبه خونه ی یکی از فامیلای سیدمون اخه تو روز عید غدیر دعای ندبه وارد شده و ثواب خیلی زیادی داره وقتی اومد رفتیم خونه ی اقای موسوی وعیدیمون و گرفتیم و بعدش منو رسوندین خونه ی خاله جونم چون شوهر و بچه هاش سیدن رفتم یه کم نشستم و عیدیمو گرفتم و بعدشم رفتم خونه ی مامان بزرگم یکم هم اونجا نشستم و بعدش با مامانی اومدم خونه ی اونا شما هم با بابایی جون رفتین خونه البته تو راه بابایی برات یه کادوی خیلی ناز خرید بعد از ناهارم اماده شدیم و خودم و خوشگل کردم و رفتیم پاتختی خیلی خوش گذشت کیکم خوردیم راستی شب عروسی یکی از فامیلا سید بود و بهمون عیدی داد خیلی حال داد نمیدونم چجوریه که عید غدیر از دست سیدها عیدی گرفتن اگرچه مبلغشم کم باشه ولی خیلی حال میده صبح عید غدیر زنگیدم عمه جونم اخه شوهرش سیده عید و تبریک گفتم و سفارش کردم عیدیمو نگه داره تقریبا ساعت ٧ شب بود که از پاتختی بر گشتم و اومدم خونه بعدشم شام و بستنی مهمون بابایی جون بودیم که حسابی ما رو شرمنده کرد وقتی داشتیم بستنی میخوردیم یکی از دوستای بابایی رو که سید بود اومد اونجا اونم هرچی پول نو داشت داد به ما ما هم کلی ذوق کردیم راستی مامانی هزار بار شکر سردرد بابایی خیلی بهتر شده خیلی خوشحالم حالا باید بشینم صلواتای نذریمو بفرستم واخر اینکه یه موضوعی هست که از خوشحالی دارم میترکم اونو تو یه پست خصوصی میذارم برات خیلی دوست دارم گل نازم محسن جونم عاشقتم عزیزم وجودت بهم زندگی میده نفس میده خیییییییییییلی دوست دارم عزیزتر از جونم خیلی خوشحالم که خوب شدی نفسم انشاالله همیشه سالم باشی میمیرم برات گل زیبای زندگیم